عطر زندگی بانو سین :)



حالا که بیدارم میخوام بنویسم

برقهارو خاموش کردم،مسواک زدم و فقط باید پتو رو بکشم روم و بخواابم

فردا هم باید زبان مجاری بخونم و هم اناتومی،بعداز کلاس بعدازظهر باید برم پست افیس،قرارداد جدید خونم رو به شرکت اصلیش که وین هست پست کنم.بخداا الکی بازی دراوردن برام ولی عیبی نداره حالا.

کارت اقامت جدید،بعد از ۴۶ روز،دیروز اومد و بسی شاد و شنگول گشتم(کارت اقامت موقت داشتم که باهاش نمیتونم از اینجا خارج بشم و دوباره وارد بشم).

___________________________

دوستم از پرزنتیشنم فیلم گرفته بود،وقتی دیدمش فهمیدم که واقعا خوب و اوکی بوده ولی نمیدونم چرا همچین حس وحشتناکی رو نسبت به اَکت خودم داشتمنتیجه اخلاقی اینکه لطفا همیشه دید مثبت به خودتون داشته باشین.

___________________________

نمیدونم چه به سرم اومده که منی که اهل بیان احساساتم نیستم،الان دو روزه عجیب دلم میخواد هی پست بذارم و احساساتم رو بیان کنم ولی کنترلش میکنم.حالااا خوبه قبلا خاک وبلاگمو میگرفتاااا.چمیدونم والاماادمها هم خیلی عجیبیم

______________________________

ازم میپرسن وقتی درست تموم شد چیکار میکنی؟؟؟

من همیشه به این قضیه فکر میکنم ولی هربار به این نتیجه میرسم که بگم نمیدونم چون وقتی یه سیب از بالا میوفته پایین هزارتا چرخ میخوره و من نمیدونم در اینده،کجا به اهمیت خواهد داد

پس بیخیال اونموقع و فقط میخوام لذت ببرم از مسیری که قراره تهش به روز شیرین فارغ التحصیلی برسه.


بابام همیشه بهم میگه،دخترا،میوه ی زودرسِ باغِ پدر هستن و با یه لبخند به من نگاه میکنهلبخندش معنی چقدرررر زودبزرگ شدی دخترم رو میده.

من کلاا از بچگی عادتمه که همیشه موقع خواب پدر و مادرم رو میبوسم و میخوابم.یعنی الانم که هروقت ایران میرم،همیشه اینکارو انجام میدم و بهترین حس دنیاس وقتی دوتا از بهترین نعمتهای خدارو هر روز حداقل یکبار ببوسی

حالا که دوسالیه ایران نیستم،حتی گاهی تو خونه میرم کنارشون میشینم و بغلشون میکنم و ذخیره میکنم این احساسو برای زمانی که درکنارشون نیستم و احساس دلتنگی گلوم رو میفشاره

و اما باید از یه عادت دیگه ام از بچگیم تا همین چندسال پیش بگمهمیشه بعد از ماجرای روبوسی و شب بخیر،حتما یا پدر یا مادر میود پتوم رو صاف میکرد و برق اتاقم رو خاموش میکرداینکه میگم تا همین چندسال میش به این خاطر که دیگه بهم گفتن بابا،تو دیگه دختر به این بزرگیو خانمی شدی ،خودت که داری میخوابی برقتم خودت خاموش کن دیگه بچه جان

وااای یادش بخیر اونوقتایی که خیلی کوچولو و قل قلی و تپلی بودم،نصف شب هروقت تشنم میشد سریع پدرم رو صدا میزدم،طفلونکی بین خواب و بیدار ،از اتاق خواب خودشون پامیشد میرفت تو اشپزخونه و برام اب میاوردخب خیلی کوچولو وقل قلی بودم و از تاریکی میترسیم ولی اون یه جنتلمن واقعی بوده و هست همیشه برای ما.‍‍‍.خدا حفظت کنه برامون.

خدارحمت کنه پدرایی که دیگه درکنارمون نیستن و همچنین پدربزرگ خودم.که خیلی جای ایشون و مادربزرگم خالیه دربین ما

و روز مرد و پدر رو تبریک میگم خدمت شما اقایون و پدران عزیز


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

bamin bargrizanc kavirtoranj دانلود نور دانلود کده danestaneya دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب globalnews مدرسه علمیه امامیه اصفهان ردیاب و طلایاب و فلزیاب گراویتاتور | GRAVITATOR